"مارسل پروست" در دهم ژوئيه ي 1871، در "اوتوي" واقع در حومه ي شهر پاريس، از پدري كاتوليك و پزشك و مادري يهودي و ثروتمند به دنيا آمد. وي حساسيت و شوخ طبعي و دلبستگي به ادبيات و هنر را از مادر آموخت و به دليل ناتواني جسمي و ضعف بيماري، دوران نوجواني را در خانه گذراند و وقت زيادي را صرف انديشيدن و تنهايي كرد. در سالهاي جواني شيفته ي روان شناسي، فلسفه و ادبيات بود، اما ادبيات را بيشتر از فلسفه دوست داشت؛ زيرا به نظر او ادبيات مي توانست لباسي گرانمايه به فلسفه بپوشاند و به كمك تخيل، آن را درخشان كند.
وي طي سالهاي 1903 تا 1905، پدر و مادرش را از دست داد و از دارايي بسياري برخوردار شد. پروست در دوران نقاهت پس از حمله بيماري مزمن تنفسي اش، به موضوع رماني جديد انديشيد كه تنها مجموعه اي از ماجراها و عشق هاي ساختگي نباشد كه مقداري خوشمزگي و مسخرگي چاشني آن شده باشد، بلكه در پي مضموني فلسفي براي آفرينش اثر ادبي عظيم بود. زمان، اصل و جوهر داستان شد. بارها و بارها به پاريس رفت تا بناها، چشم اندازها و غروب خورشيد را در ذهن خود حك كند. او كتابهاي فرسوده و كهنه و همچنين، موزه ها را براي پي بردن به آداب و رسوم و اوضاع و احوال گذشته ي فرانسه بررسي نمود.
رمان "در جستجوي زمان گمشده"، مجموعه اي است شامل يازده كتاب با موضوعيتي پيوسته و در عين حال، مستقل از قبل و بعد. اين اثر ، رمان برجسته ي قرن بيستم به شمار مي رود كه از نظر هنري و ژرفاي آن، بر تنها رقبايش "ژان كريستف و اوليس" هم برتري دارد.
اين كتابها، ويژگي پايدار و خاص آثار هنري را در خود دارد. عام را در خاص نشان مي دهد و شايد هستي را نيز وصف كند. چرا كه در اينجا با توصيف يك مرد و يك طبقه ي اجتماعي، عصري را به تصوير مي كشد.
اين رمان، چشم اندازي از تصاوير برگزيده است كه در مراحل گوناگون رشد و فناپذيري آدمي نشان داده مي شود. آنچه مي گذرد، زمان است و آنچه نظاره اش مي كنيم، يادبود است.
پروست تحت تاثير گذر زمان بود. زمان كه مخرب و محافظ، پيوسته، فنا ناپذير و ذهني، اما به نحو سر سختانه اي حقيقي است و كهنه را دور مي اندازد و نو را جاي آن مي نشاند، سطح را دگرگون مي كند، اما بنيان را به حال خود وا مي گذارد، لحظه ها را بر حسب چگونگي رويدادها و كردارهاي آدمي، كوتاه يا طولاني مي كند و از انسان، شخصيت هاي گوناگون و گاه متضادي مي سازد. به كمك رويدادهاي گذشته، زمان را هم تسخير مي كنيم و هم تكميل. در برابر محو كنندگي فراموشي، ايستادگي مي كنيم. بار رويدادهاي گذشته را به دوش مي كشيم و شايد در هر ذره از وجود خود، آن را پاس مي داريم.
بدين ترتيب، كتاب پروست، از برخي جهات، به نوشته هاي روان شناسانه مي ماند كه زندگينامه و تاريخ اجتماعي عصر نويسنده بر آن پرتو افكنده است.
او متوجه جنبه ي جانبدارانه ي دروغ در هر "من" در برخورد با "من" هاي رقيب، پريشان و دشمن گونه ي پيرامون خود بود. وي در جايي مي گويد:
"دست كم در جوامع متمدن،" دروغ" براي انسان ضروري و اساسي است. ما در طول زندگي بويژه به كساني كه دوستمان دارند، دروغ مي گوييم."
جلد نهم كتاب او، دربرگيرنده ي توصيف دقيق و بيرحمانه اي از عشق يك مرد است؛ مردي پرشور، سلطه جو، خودخواه، غير قابل اتكا و دمدمي مزاج.
جلدهاي پنجم و ششم كتاب، با نام "گذرگاه گارمانتها"، با توصيف اختلال هاي اشرافيت از دور خارج شده ي "بوربون ها" و "بناپارتيست ها"، از اوضاع طبقه سخناني بازگو مي كند. ميهماني هاي اشرافي، بناها، رفتارهاي دنياي به ظاهر باشكوه آن دوره را به تصوير مي كشد و در تمام صحنه هاي داستان مي كوشد تا به خواننده نشان دهد كه از اين قشر و نوع زندگي، جز ابتذال و بي مايگي، فخرفروشي و خود بيني و مسخرگي، كاري ساخته نيست.
جلد دهم و يازدهم اين كتاب، سير بازگشتي به گذشته دارد و مارسل مي خواهد دنيايي را كه با جاه طلبي هايش در زنداني (جلد نهم) ويران كرده، باز سازي كند و....
با جلد يازدهم، اين شاهكار بي نظير به پايان مي رسد و شايد آغاز مي شود.
جامعهای که پروست در آثارش معرفی میکند، شامل طبقه ي اشراف و متوسطی است که با اندوخته هايشان از زمان انقلاب، زندگی مرفهی در سطح اشراف دارند. البته همین محدود بودن طیف اجتماعی باعث شده که پروست، به گونه اي ژرف درون آنها را بکاود. در این جامعه، تنها قانونی که به نظر میرسد اعتبار تمام داشته باشد، چيزي است که پروست در کتاب خود با نام "در سایه ي دوشیزگان شکوفا"، آن را قانون تحول مدام "کالئیدوسکوپ جامعه" مینامد؛ یعنی هیچ چیز ثابت نیست و با گذشت زمان، همه ي پیشداوریهای کنونی از بين مي رود و البته پیشداوریهای تازهای جای آنها را میگیرد. مذهب در آثار پروست جایی ندارد و کلیساها، جز در زمانهايي که ارزش زیباییشناختی دارند، نقش نمیشوند.
عشق
پروست، بیشتر از اینکه به جنبههای فیزیکی عشق بپردازد، به بخش هاي روانی آن توجه میکند. یعنی از نظر او، عشق زمانی به شوری درونی تبدیل میشود که خواهشهای تن، رنگ باخته باشند. وي در اين ارتباط بيان مي دارد :
"حسادت عاشق، برای تن معشوق نیست؛ بلكه برای ترس از این است که معشوق، دغدغه ي فکری دیگری غیر از عاشق داشته باشد."
مرگ و عشق
پروست، عشق را مانند یک بیماری میداند، مانند یک تب؛ یک بیماری که سرانجام درمان میشود و در حقيقت، میمیرد. دلیل آن هم چیزی جز جدایی عاشق و معشوق نیست. وي مي گويد :
"عشق زمانی میمیرد که به آتش تب، سوخت نمیرسد."
خاطره و حافظه
پروست بر اين باور بود كه قسمت بزرگی از حافظه ي ما، در ابزارهايي است که با آنها سر و کار داریم یا داشتهایم و به آن حافظه ي غیر ارادی میگوید. راوی رمان "در جستجو..."، با خوردن یک شیرینی، ناگهان شادمان میشود و به ياد مي آورد که این شادمانی مربوط به زمان کودکی است؛ هنگامی که به خانه ي "عمه لئونی" میرفت و از او شیرینیهایی مانند آن را میگرفت. در حقيقت، اشیای پيرامون ما، يادآور گذشتههای دور هستند. نکاتی که پروست به آنها اشاره میکند، مربوط به ذهن خود اوست؛ يادبودها، تشبیه ها و ...
و این امر، خلاف رئالیسم آن دوره است. بسياري از افراد، این ایراد را به او میگرفتند که با درگیرشدن در ذهن خودش، ممکن است نتواند با خوانندهها ارتباط برقرار کند. البته پروست میگوید با این شیوه، تفاوت کیفی برداشت نویسنده و خواننده از یک امر مشترك به دست میآید و اجازه میدهد که از درون شخص دیگری آگاه شویم. آفرینش چنین اثر هنری، تنها راه کشف دوباره ي زمان از دست رفته است.
:: موضوعات مرتبط:
زندگی نامه مارسل پروست ,
,